از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم ..


از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم

هنوز پیرهنم را نشسته می پوشم

هنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام
نرفته است که خود رابه عطر بفروشم
عجب مدار از این جوششی که در من هست
که من به هرم نفسهای توست…می جوشم
کجا به پیری وسستی وضعف روی آرم
منی که آب حیات از لب تومی نوشم
به بوسه ای که گرفتم در آخرین لحظه
برای بوسه ی دیگر دوباره می کوشم
برای آنکه بدانی که بر سر عهدم
برای آنکه بدانی نشد فراموشم
قسم به بوسه ی آخر…قسم به اشک تو…من
هنوز پیرهنم را ؛ نشُسته می پوشم

👤حسين دلجو

 

تیم هنری زمیم