چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری:
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را
اشاره ای کنم, انگار کوه کن بودم
من آن زلال پرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم
غریب بودم, گشتم غریب تر امّا:
دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم
👤محمد علی بهمنی
با دست زد رو شونه م و اشاره کرد به شکوفه های درخت سیبِ توو حیاط و گفت:
– میبینی؟!
حتی خدام با اون همه رحمن و رحیم بودنش دلش به حال زار من و امثال من نسوخته!
تا همین چند وقت پیش اگه همین درخته رو میدیدی گمون میکردی یه جوری مرده
که دیگه صدتا بهارم زنده ش نمیکنه، حالا ببینش؟!
شده خودِ زندگی! اون وقت منِ اشرفِ مخلوقات چی؟!
هیچ! یه عمره همون زخمیم که بودم!
کاری ندارما، ولی کاش ما آدمام چارفصل بودیم مثل این دار و درختا.
هوا که خوب میشد، حالِ بد ما هم خود به خود خوب می شد؛
بهار میشد دلمون، بهاری می شد حال و هوای زندگیامون.
پاییز و زمستون و برف و بارون و حال خرابی و غم داشتیم،
ولی بهار و تابستون و روزای خوش و شادیم حتمنی داشتیم…
پوسیدیم از بس خزون بودیم آخه!
چیزی نگفتم. یه نفس عمیق کشید و نگاه خیره شو از شکوفه ها گرفت و دوخت به سقف اتاق
– ولی راستِ راستشو اگه بخوای…
اینجوری که ما چارفصلمون شده بغض و جذام و زمستون،
بعید میدونم هیچ عید و بهاری دردی از دردامون دوا کنه!
👤طاهره اباذری هریس