آدم های شب آدمهای یک شهر دیگرند…


آدم های شب آدمهای یک شهر دیگرند…

 

دست در موهای شب انداختم
و نوازش کردم
لبخند ماه را
همه احساس زمین را به تو پیوند زدم
نور را جاذبه را شبنم را به تو خواهم داد
طناب جان ما در دست اوست
دل به گل واژه باران بدهیم
و امید است که با هم باشند
شب و باران با هم
داغ شبنم سخت است
تا نیاید باران
آسمان بی معنی است
تا کبوتر به زمین نوک نزند
همه این شاپرکان غمگینند
هیچ مهم نیست که گلبانک زمستان خواب است
چون هوا مرطوب است
ارزش آدمها به ریال است
و دلار است ته جیب بزرگ
و بدانیم که ارزش این نیست
ارزش آن است که با هم باشیم
مثل باران جذبه خاک شویم
و تراوش بکنیم از دل کوه
و به یک لقمه نان دل به نانوا بدهیم
در زمین هر چه که هست نسبتش یکسان است
این ترازوی انصاف است که سبک سنگین است
بیا آشتی بدهیم
آسمان را با شب
و زمین را با نور
جام ها را پر احساس مروت بکنیم
پر احساس نیاز
پر احساس سعادت بکنیم

👤 حبیب اکبری