از تو چه پنهون…


از تو چه پنهون…

 

 

روضه خواند دلم عاشورا شد
صبح نه، ظهر نه، وقت عزا شد
دست بر دلم زدم خونی شد
به فدای لب اصغر بارونی شد
هر بار با لالایی رباب بیدار شدم
با تیر سه شعبه سرِ دار شدم
طغیان کرد فرات ،پرازگِل شد
وقتی مشک از دهان سقا ول شد
خواب اصغر تکه تکه، نیمه تمام
جان شیرینش در کنارخیمه تمام
گندم ری نخورده اسیرچاه شده بود
خیمه حکومت در قتلگاه زده بود
گوش بی گوشواره، دست بی انگشتر
من بمیرم برای تن های بی سر
نیزه ها ردیف شد یکی قرآن خواند
دل رقیه با سر و نیزه و قرآن ماند
نیزه ها می رفتند زینب وسکینه هم
سرها راهشان آسمان بود رقیه هم
خرابه، جای فرشته نیست فریاد بزنید
رقیه بی پدر نیست در ذهن بنهید
کنار سر پدر نشسته و نالیده
کمی سکوت، خسته است و خوابیده
لا لا چه خوابی؟ چقدر طولانیست
وقت وصال و خداحافظی دلتنگیست
صدای خنده اش در آسمان پیچیده
آرام در آغوش پدرخوابیده
بهشت تزیین شده،فرشته ها حاضر
بهشت کرده همه دلهای بایر

👤 ام البنین دهقان