بسم رب چشمانش… 💛
من تو را میبرم از یاد
ولی بعد از مرگ…

 


 

بسم رب چشمانش… 💛
من تو را میبرم از یاد
ولی بعد از مرگ…

 

 

من کجا با که قراری ابدی داشته ام
در تابوت تو را پنجره انگاشته ام

کی کلاه از سرم افتاد زمستان آمد
کی دو تا ابر به هم خورد که باران آمد

کفش تردید به پا کردم و راه افتادم
شادم از اینکه به این روز سیاه افتادم

بعد هر نامه زدی زیر الفبای خودت
کفش پا کردم و … رفتی پی دنیای خودت

خانه تابوتم و مبهوت نخواهی آمد
سبدم پر شده از توت نخواهی آمد

آمدی نعش غزل باخته را جان بدهی ؟
جنگل سوخته را وعده باران بدهی ؟

عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد
کفش می ساید و می خندد و در می بندد

می رسی نامه بر باد ولی بعد از مرگ
من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ

👤 احسان افشاری

(( فراموشی ))

خسته نیستم از راه
بال پروازم شکسته
این مسافر
بی انکه بداند در سینه ی من قلبی کوچک
به کوچ بهاری من می تپد
انگار آیینه ها دیگر نقره پوش نمی شوند
وقتی همه ی دنیا می سوزد
از این که رفتنم با خود نبود
که مجاب به فراموشی می شوم
با پنجه های سرخ و سیاه مرگ

 

👤 فرهاد راد

تیم هنری زمیم