بگذر و بگذار بگذرد


بگذار وبگذر
مرا با حال خود بگذار بگذر
خرابم من،ازاین آوار بگذر
سرک تا کی کشی بالا وپایینم
بیا روزی از این رفتار بگذر
غلافش کن همان کج تیغه جورت
ازاین رفتار چون تاتار بگذر
اگرگفته کسی حرفی،تو مشنو
مکن باور ازاین اخبار بگذر
وجودم غم، زغم لب ریز دردم
به غمخواری بیا ،این بار بگذر
وفا آموز ومهر ومهربانی
زتاراج دل بیمار بگذر
سواره می روی مشتاب جانم
من وامانده را مگذار ،بگذر
دراین بازی اگر کردم خطایی
مکن اخراج و زین اخطار بگذر

👤 ابراهیم سبحانی


بگذار ، بگذر از سر یک بار تا به گردن
تا بر تنت نباشد سربــــار تا به گردن

مانند غنچه هر کس با خارها نشیند
از” می ” شود چو شیشه سر شار تا به گردن

خمیازه ریز باشد مانند خُم ، دهــانش
غرق شراب اگر شد خمّار تا به گردن

پرگار زندگی را هر کس که طوق داند
در گود وصل باشد با یار تا به گردن

مانند شمع هرکس بر گردنش زر آویخت
تا صبح اشک ریزد بسیـــار تا به گردن

افراشت قامتش را یک بار سرو قامت
در بوستان نهان شد دیوار تا به گردن

شاهی که افسرش را خونرنگ دیده باشی
روزی بگیرد او را افســار تا به گردن

طاعت نمی توان کرد با دست های خالی
شوق گناه تا سر ، زنّـــــــــار تا به گردن

👤 جواد مهدی پور

تیم هنری زمیم