جاده بهانه است
مقصود چشم توست
من راهی تو ام
ای مقصد درست…!


جاده بهانه است
مقصود چشم توست
من راهی تو ام
ای مقصد درست…!

بيا بيا ، دل ِما را ، به آفتاب ببر
به زخمه زخمه ي دلتنگي رباب ببر
مرا به نم نمكاي ِغروب و شب پره ها
چه حاجت است ؟ به گلزار ِماهتاب ببر!
چو شرحه شرحه شد اين دل ، ز انفجار ِسكوت
به واژه واژه ي لبها ، به فتح ِباب ببر
منم (ز مزبله ي گند زار گنديدم ! )

به چكه چكه مشويم ! ز منجلاب ببر
هوس هوس نكشيدم ، به سيخ اين دل را !
عطش عطش ، ز دل ِما بيا كباب ببر
تپش تپش دل ِزارم ، هنوز مي گريد
به قطره قطره ي اشكت ، بيا گلاب ببر
شكن شكن بشكن ، قفل ِميكده وان پس
غزل غزل ، چو بخوردي ، كمي شراب ببر
مگير اين دل ِما را ، تو سرسري اي دوست

بيا و از دل ِما ، نسيه بي حساب ببر
به لحظه لحظه ي دوران ِكودكي سوگند
قدم قدم ، به تماشاگه ِشباب ببر
سوال ِعهد ِجواني ، هنوز زمزمه ايست
به پاس و حرمت ِپرسش ، سوي ِجواب ببر
مگو كه بين دو واژه ، سفيد و بي حرف است
به خوان فواصل شعرم ، كلام ِناب ببر
اگر كه مضحكه گشتم ، تو جمعي اش مي خوان
و آيه آيه ي ِآن را ، به يك كتاب ببر
( ز سير ِمزبله ي گندزار گنديدم) كاظم شيعتي

👤 غلامحسین جمعی