دلبر که جان فرسود از او

کام دلم نگشود از او


حبیب: چرا سرگردونی؟
جمشید: سرگردون؟ خیره شدم
حبیب: به چی؟
جمشید:خیره م نگو هیچی
حبیب: باشه هنوز نگات نکرده؟
جمشید: میکنه . وایسا همینجا
حبیب: جمشید جانم چرا تو انقد دیوونه ای؟ نمیکنه بابا
جمشید:این بود هیچی نگفتنت؟ میگم میکنه دیگه . باید صبر کنی
حبیب: صبر میکنیم. خب تا کی حالا؟
جمشید: معلوم نمیکنه بعضیا زود بعضیا یه عمر طول میدن تا نگات کنن
اما همه بالاخره نگا میکنن
جبیب: یعنی میگی یه عمر وایسیم اینجا؟
جمشید: نه بابا الاناس دیگه نگا کنه

حبیب: حالا گنا من چیه یه عمر باید وایسم؟
جمشید: گنا نیس دوستمی مال تو هم بود من وا میستادم
حبیب: مال من که اصلا یادم نیس کِی بود ؟ کی بود؟
جمشید: بعد به من میگی دیوونه
حبیب: جمشید حالا خودمونیم
جمشید: خودمونیم ولی در عین حال دلبر هم هست. اونم بگو
حبیب: همون. این که گاهی نگات میکنه بالاخره ، اینجا معطل چی وایسادی
جمشید: نه کی نگاه میکنه؟
حبیب: خب تو راهرو سلام علیک احوال پرسی وقت ناهاری
هواخوری هفته ای یه بار یه نگاهی میکنه خودم دیدم
جمشید: آ اونا رو میگی؟
حبیب: اره اونا
جمشید: من اونا رو نمیگم
حبیب: یعنی تا کی باید وایسیم پس؟

جمشید: بهش گفتم میشه بِنِگری؟ گفت بفرما. گفتم نه، از اونا که بقیه رو مینگری نه
میشه دلبرانه بنگری؟گفت برو بابا ، رفت با یارو جدیدیه
حبیب: از کی اینجا وایسادی؟
جمشید :صبح زود
حبیب:حالا اومدیمو نکرد
جمشید: میکنه، وایسم میکنه. امید داریم
حبیب: حالا که سخت داره یارو جدیدیه رو مینگره
جمشید: خب یهو دیدی خواست وسطش اینجا رو بنگره بایس باشیم دیگه
حبیب: اگه بنگره هم باز از اوناس
جمشید: اونام خوبه اما شایدم خوبش کرد دلبرانش کرد
حبیب: واسه همینه سرگردونی
جمشید: میگم خیره شدم نگو هیچی یه دیقه

حبیب: کی میریم سرگردون
جمشید: حرف مفت نزن حالم خوبه
حبیب: حالا اگه یهو کرد چی؟ اگه دلبرانه نگریست چی؟نقشه ت چیه؟
جمشید: یه دیقه اینجا هفت اسمانو میبرم بر میگردم
حبیب: اخ اخ بعدشم دوباره وا میستیم؟
جمشید: حبیب جدیدیه داره میره نگاه!
حبیب: کجا میره؟
جمشید : نمیدونم. دارن خدافظی میکنن
حبیب: خدافظی نیس دیوونه بیا اینور نمیخواد نگا کنی
جمشید: اینا بابا دارن روبوسی می کنن
حبیب: بیا بیا بشین اینجا
جمشید: سیگار داری؟
حبیب: یکم استراحت کن ، بعد دوباره
جمشید: اره از صبح یه لنگه پا وایسادم
حبیب:گفتم بهت
جمشید: بابا حبیب بالاخره نگام میکنه
حبیب: کور بودی الان ندیدی؟! نگام میکنه نگام میکنه..
جمشید: چیو ندیدم؟
حبیب: هیچی. به نظر منم بالاخره نگا میکنه
جمشید: پا شیم خب
حبیب: حالا اینو بکشیم بعد
جمشید: اخ اخ حبیب رفت
حبیب: کی رفت؟
جمشید: دلبر رفته بابا نیست . دیدی گفتم
حبیب:چی گفتی؟
جمشید: گفتم یهو نگاه میکنه من نباشم فک میکنه از صبح نبودم
حبیب:جمشید بیا بشین فکری نمیکنه
جمشید: میکنه
حبیب: جون هر دومون اصن هیچ فکری نمیکنه

جمشید: میکنه، سیگار داری؟
حبیب: اگه میکرد که کرده بود تا الان
جمشید: بابا بعضیا بیشتر طول میدن تقصیر تو شد
حبیب: دیوونه ایا
جمشید: بس که نمینگره
حبیب: خب خسته شو
جمشید: خسته شم بشم عین تو که یادت نمیاد
حبیب: اخه اینطوری به چه درد میخوره
جمشید: به این درد که یادمه، صبح که پا میشم تا شب یادمه
حبیب: حالا که رفته بازم باید وایسیم؟
جمشید: تو برو من اینجا یه دیقه چیز دارم
حبیب: سرگردونی؟
جمشید: سرگردون، خیره شدم به افاق مغربی تو چه میدونی …

👤رادیو چهرازی

 

 

تیم هنری زمیم