روی بر خاک عجز می‌گویم
هر سحرگه که باد می‌آید


روی بر خاک عجز می‌گویم
هر سحرگه که باد می‌آید
ای که هرگز فرامشت نکنم
هیچت از بنده یاد می‌آید

بنام خدا
ای زندگی مگر تو نبودی که می گفتی
بیایید به اغوشم
تو که چشمان مرا برای دیدن باز کردی
تو که به قلبم برای تپیدن جان دادی
ای زندگی بیاوبگو که چرا
حال با این غربت تنهایم گذاشتی؟
بگو که چرا نمی درخشی؟
ان حرف های دروغین کجا رفت؟
کجا رفت ان صحبت یار؟
ای زندگی تو فریبم دادی
به من گفتی که زندگی زیباست
به من گفتی که زندگی عشق است
اما کجاست ان سرزمین عشاق؟
آه زندگی نمیبینی چگونه عشق را به بازی می گیرند
نمیبینی که چگونه به دل چنگ می اندازند
و امید را خاکستر می کنند
ببین چگونه عشق را
ان پدیده ی مقدس را
ان طوفان دل را
وان غوغای درون را
پوچ و نابود می دانند
ای زندگی کجایی؟
بیاوبگوکه هنوز هم مردمان تو عاشق می شوند
بیاوبگو که عشق اسمانی وجود دارد
بیا من منتظرم
بیا این ابرهای گریان را کنار بزن
و خورشید رقصان را پدیدار کن
من میدانم خورشید خواهد درخشیدو خواهدرقصید
خورشید عشق خود را به دست فراموشی نخواهدسپرد
پاییز را فراموش نکن اما به بهار بیاندیش
به زیستن به عاشق بودن و عاشق ماندن!!!

👤 سارای