زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک

در خواب کن دو دیدهٔ بیدار خویش را


دانسته‌ام غرور خریدار خویش را

خود همچو زلف می‌شکنم کار خویش را

هر گوهری که راحت بی‌قیمتی شناخت

شد آب سرد، گرمی بازار خویش را

در زیر بار منت پرتو نمی‌رویم

دانسته‌ایم قدر شب تار خویش را

زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک

در خواب کن دو دیدهٔ بیدار خویش را

هر دم چو تاک بار درختی نمی‌شویم

چو سرو بسته‌ایم به دل بار خویش را

از بینش بلند، به پستی رهانده‌ایم

صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را

👤 صائب تبریزی

 

«الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها…؛
آيا آزاد مردي نيست که اين خرده طعام باقي مانده لای دندان را براي اهلش واگذارد؟!»
نهج‌البلاغه حکمت ۴۵۶


ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام بر هم می‌خورد از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت ایمنی خواهی ، ز اوج اعتبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام چون شود لبریز جامت، از خمار اندیشه کن

بوی خون می‌آید از آزار دلهای دو نیم رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن

گوشه‌گیری درد سر بسیار دارد در کمین در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن

پشه با شب زنده‌داری خون مردم می‌خورد زینهار از زاهد شب زنده‌دار اندیشه کن

👤 صائب تبریزی

تیم هنری زمیم