عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
بنده شایسته نیست ورنه خریدارهست


عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
بنده شایسته نیست ورنه خریدارهست
می‌رسدت ای پسر بر همه کس ناز کن
حسن و جمال ترا ناز تو در کارهست
گر چه لبت می‌دهد مژده حلوای صبح
مانده همان زهر چشم تلخی گفتار هست
لازمهٔ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جان ترا طاقت آزار هست

طراح مرما

وفاداری( تقدیم به همسر وفادارم)
گذر می کنم زویرانی
می آیم تا مرز شادمانی
تو در دشتی پر زگل
همه جای آن آفتابی…..
میان آفتابگردانهای زرد
لباست زیبا و ارغوانی
مو هایت در پیچ وتاب نسیم
به دور صورت و گردنت دورانی
با لبخند شیرینت در نسیم
خلق می کنی بهترین زیبایی
دستانت می شکافد هوارا
آرام می کند هر دل طوفانی
محبت ارمغان دوچشمت
سیاه ولی روشنتر ین، روشنایی
من به دنبالت همچون سایه
می آیم تا بینم اهل کجای
در مسیر شرم نگاهت
می گویی کجا می آیی؟!!!
می گویم:تا مرز رسیدن
همان جای که نیست جدایی
با لبخندت نگاهی محبت آمیز…
گفتی : من را می خواهی؟!!
سر به آسمان کردم با معنی…
گفتی :اهل کجایی؟
من سر به زیر و غمگین
با تو گفتم: اهل تنهای….
گفتی: ز خودت چه داری؟
گفتم: کوله باری از وفاداری
تو با شوق زیاد و لبخند ت
گفتی :پیشم تا ابد ماندگاری……
سالهاست که محبت می کاریم
محصول ما هست وفاداری

👤 سعید مطوری(شمع شبستان)