لب های تو با شعر عجین است…
عجیب است!!
ما پسته ندیدیم شکر داشته باشد!


لب های تو با شعر عجین است…
عجیب است!!
ما پسته ندیدیم شکر داشته باشد!

👤 حسین دهلوی

همین نام تو کافیست
تا در دخمه ی روزگار
طلوع و غروب را فراموش کنم

مرا که می دانی
در آخرین نگاه تابستانی خورشید
طلوع کردم
و در تنگنای لمس تو
غروب می کنم

آفتاب سر زده
تو هم سر می زنی
از پشت اشتیاق کودکانه ی دلت
و سایه می شوی
به روی حس زنانگی من

بساط صبحانه آماده ست
فنجانها از لبخند پرند
و دوستت دارمها
در سبد چیده شدند

پس دست و رویت را
شبنمی بزن
تا من لقمه های عشق را
برای کودکانه هایت تکه تکه کنم
و فنجان خنده را
با شعله ی بوسه گرمتر

تا تو صورتی تازه کنی
من خطوط زرد را
از پیشانیم پاک می کنم
و فرش قرمز را
برای قدمهای تو باز می کنم

👤 ا.کمالی (آذین)