نشست تو ماشین، دستانش می لرزید

 


 

نشست تو ماشین، دستانش می لرزید، بخاری رو روشن کردم
گفت: ابراهیم ماشین تو بوی دریا میده!
گفتم: ماهی خریده بودم
گفت: ماهی مرده که بوی دریا نمیده!
گفتم:هرچیزی موقع مرگ بوی اونجایی رو میده که دلتنگشه
گفت: من بمیرم بوی تو رو میدم…

 

👤 سیامک تقی زاده

 

بوی تو بوی بهار میدهد آنجا
بوی خوب دوستی میدهد آنجا
بوی گل / بوی چمن دارد تن تو
بوی یاس و نسترن دارد تن تو
تو بزرگی / توعزیزی/ مهربونی
تو فرشته تو ستاره آسمونی
قلب تو آکنده از مهر و محبت
دل تو لبریز از مهر و عطوفت
تو چشات داری یه دنیا مهربونی
تو دلت داری یه دنیا همزبونی
تو چشات پاک و زلال مثل آینه
تو دلت صاف و یه رنگه مثل دریا
تو چشات رازی نهفته من میدونم
تو دلت حرفی نگفته من میدونم
تو چشات آینه رازه من میدونم
تو دلت غرقه نیازه من میدونم
تو واسه من بهترینی
واسه من عزیزترینی
گلی از باغ بهشتی
تو بابای بهترینی

👤 امیرعباس شفیعی

وقتی بهانه ای برای شعر گفتن نداری
باید صبر کنی پاییز بیاید
شاید احساس تب زده ی بی هوا را
هوای غم زده ی بارانی
کمی بجنباند
و تو
با هر تکان برگها
دلواپس افتادنشان میشوی
آنوقت
برای آهسته وزیدن
با بغض سبز و نگاه تر
به التماس زوزه ی باد
زیر گذر
سر راه او می نشینی
نکند نتیجه ی شورش فصل
قتل عام سایه ها شود
آنروزها
نه برای سیه مویی
نه بخاطر ماه رویی
فقط به آرزوی نیفتادن
شعرت بوی برگ لرزان میدهد
و فردای تقدیر
بعد تاراج زوزه ها
دست به دل شاخه ها که میگذارم
برای من
شعرهای پاییزی
بی بهانه و دلیل میایند
آخر
پاییز
همیشه فصل آمدنهای دیر و رفتن های زود است

👤 امیر مهرجوئی

 

تیم هنری زمیم