کاش بود آن لحظه ازاین قلب پیرم می شنید


کاش بود آن لحظه ازاین قلب پیرم می شنید
ناله های عاشقی را با نگاهی می خرید
گرد و خاک انتظاری که به رویم می نشست
با نفس های پر از مهرش به رویم می دمید
می شد آت روزی به جای حسرت دیدار هم
پرده ی حجب و حیا را باسلامی می درید
لحظه هایی که همش دوری دلتنگی اوست
سینه ام را می درید و آتشم را می کشید
کاش در دامان دریای دلم امید بود
موج احساس غزالش روی ساحل می دوید
باعبورش از گلستانی پر از اشعار سرخ
شیون گل برگهای نرگسم را می شنید
سروقد دارم کمر بشکسته و کنجی نشست
به بهاری بود که وصلت ناگرفت و آرمید
با غروب چشم خورشیدم دلم تاریک شد
کاش در تاریکی شب نور ماهش می دمید
شاخه هایی را که برگ آرزویش می نشست
بی نگاه از سفره ی بار شکوفه آرمید
کاش شمس شهسواری چاره ای در پیش داشت
عطر مریم را درون قاب خالی می کشید
دیگر از قلبم نجویید خاطره های سما
((آسمانش آبی و پیراهنش یاس سپید))

👤 شمس بارانی

تیم هنری زمیم