کجای این جاده را راه نرفته ام؟
که هر چه می رسم نرسیده ام!
کجای این جاده را راه نرفته ام؟
که هر چه می رسم نرسیده ام!
.
.
.
یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد
هر وعده که آنم به جفا داد، وفا کرد
مهر تو بر آیینه دل پرتوی انداخت
ماننده ماه نوم انگشت نما کرد
هر جور که دیدم ز جهان، جمله جفا بود
این بود جفایش که مرا از تو جدا کرد
مسکین سر زلفت که صبا رفت و کشیدش
بر بویش اگر مست نگشت از چه رها کرد؟
بر زلف تو تا این دل یکتا بنهادم
بار دل من زلف تو را پشت دوتا کرد
هرچند که چشم تو خدنگ مژه آراست
زد بر هدف سینه، بر آنم که خطا کرد
شد باد صبا بر دل من سرد از آن روز
کو رفت و حدیث سر زلفت همه جا کرد
سلمان اگر از عشق بنالد، مکنش عیب!
با او غم عشق تو چه گویم که چها کرد؟
بلبل مکن از گل گله بسیار، که آورد
صد برگ برای تو و کارت به نوا کرد
👤 سلمان ساوجی
در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز تا به نوک ناوک هجران دلم سفتی تو نیز
یاد میدار که: در خوبی چو دوران تو بود همچو دوران با من مسکین برآشفتی تو نیز
چون دل ما از دو گیتی روی در روی تو کرد پشت بر کردی و از ما روی بنهفتی تو نیز
در چنین وقتی که شد بیدار هر جا فتنهای اعتمادم بر تو بود، ای بخت، چون خفتی تو نیز؟
ای که میگویی ز خوبان جهان طاقم به مهر این کجا گویم که: با بدخواه ما جفتی تو نیز؟
میکنی دعوی که: در باغ لطافت گل منم راست میگویی، ولی بیخار نشکفتی تو نیز
چون به کین اوحدی دیدی که دشمن چیره شد خانهی دل را ز مهر او فرو رفتی تو نیز