گاهی مرا نگاه کنی
رد شوی بس است
آنان که بی‌کسند
به یک در زدن خوشند…


گاهی مرا نگاه کنی
رد شوی بس است
آنان که بی‌کسند
به یک در زدن خوشند…


حسین زحمتکش

 

پشت دیوار بلند بیکسی
لحظه هام از غم و فریاد زدنه

خواب آزادی رو میبینم هنوز
آرزوم رفتن و آزاد شدنه

لحظه ی سقوط و مرگ من رسید
وقتی خاک میهنم ویرونه شد

واسه موندن تو خرابه های عشق
گریه سر دادن من بهونه شد

خاک من مثل یه زندونه هنوز
اشک من نم نم بارونه هنوز

زندگی از تو کتاب سرنوشت
غزل غربت و میخونه هنوز

درد بی همنفسی دست من و
توی شبهای سیاه غم گذاشت

واسه من شریک و همصدا نبود
من و با غصه کنار هم گذاشت

حسرت بودن و پر گشودنم
من و یک لحظه رها نمیکنه

اما این حسرت و آرزوی من
من و از قفس جدا نمیکنه

👤 داریوش حاجبی