یا خیلی خوشبختی
یا خیلی بدبخت


یا خیلی خوشبختی
یا خیلی بدبخت

و آیا اینه خوشبختی
به من چه عشق که بی رنگه
تب آغاز تکراره
پر از خالی و دلتنگه
کنار تازگی کهنه س
کنار کهنگی مشکل
و آیا اینه خوشبختی
یه قاره آدم بی دل

من اینجا از خودم دورم
سفید هم شده کور رنگی
تا چشمام اینو می بینه
می ترسم از بد آهنگی

یه اقیانوس نفس می خوام
یه جرعه اونچه که بودم
لبام خشک و عطشپاره س
من این دوران نیاسودم
تا بی اندازه غمگینم
نمی بینم امید م هست
اگر چه واژه هم یخ شد
نباید دست گذاشت رو دست

من اینجا از خودم دورم
سفید هم شده کور رنگی
تا چشمام اینو می بینه
می ترسم از بد آهنگی

یه روز صبح که همه خوابن
پیاده می زنم بیرون
با این پاهای نا ممکن
می رم تا پشت این زندون
یه قاره درد می مونه
بدون من و بی فریاد
زمانش رو نمی دونم
شاید اونروز غزل گل داد

👤 حسام فر یاد

پرتاب می کنم،خنده هایم را
به پنجره ی نگاهت
وساکت می مانم
تا مزرعه ی گندم،
از تلو لو نگاهت سیراب شود
آنگاه به آبیاری ابرهای آسمان،
خواهم رفت
وبرای دستانت باران خواهم آورد.
دل به طواف حست می بندم
بی آنکه چشمانم پلک بزند
وانگشتانم بلرزد،
باید قبل از من
به ما می رسیدی
حالا ،که دیر کرده ای
چراغ عطش را روشن می گذارم
تا روزهای خوشبختی برگردد…

(من به یاد تو زنده ام)

👤 زهرا طهماسبی(پریشان)بلداجی

 

تیم هنری زمیم