یک‌ بار گذر کردی ز من
و من سالهاست به تاوانِ همان عیش؛ می‌سوزم!
مرا در همان تنهایی هایم رها کن!
ای منِ در من…
آرام بگیر!
این بیابان را توانِ باریدن نیست!


یک‌ بار گذر کردی ز من
و من سالهاست به تاوانِ همان عیش؛ می‌سوزم!
مرا در همان تنهایی هایم رها کن!
ای منِ در من…
آرام بگیر!
این بیابان را توانِ باریدن نیست!

👤 زهرا صادقی زاده

 

از خاک آسمان مه آلود
رویید واژگونه درختی
با شاخه های نقره ای برق
با برگ های سبز ستاره
با میوه ی طلایی خورشید
از قاب تنگ پمجره ، سنگ نگاه من
چون مرغ ، پر کشید
بر شاخ آن درخت کهن خورد
برگ ستاره ها به زمین ریخت
در گل نشست میوه ی خورشید
در کوچه ، راه می روم اینک
خورشید در نشیب غروب است و ، چتر ابر
همچون درخت بر سر من سایه افکن است
چتری که دسته اش
چون
شاخه های صیقلی برق آسمان
همرنگ آهن است
چتری که گنبدش
چون طیف هفتگانه ی خورشید ، روشن است
این چتر و آن درخت در اندیشه ی من است

👤 نادر نادرپور