به اندازه محبت کن!

که بعدش مجبور نشی


چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم, انگار کوه کن بودم


در آخرین روز زندگی ات ..

یکبار شخصی جهنم را برایم اینگونه تعریف……


یه گرفتگیه سمت چپ سینه م!

که دل صداش میکنم!


ما نمیگیم خدای معرفت باشید

اما اونقدری با معرفت باشید..


ما را به جبر هم که شده سربه راه کن

خیری ندیده ایم از این اختیارها


منو ببر اونجایی که همه بی کلاس باشن!

چون وقتی از بالشت زیر سرم مطمئن نیستم……


فراموش خواهی شد

چنانکه انگار نبودی


هیچکس سرش شلوغ نیست

همش به این مربوطه که ..