شما ز من متنفر ، من از شما بیزار…

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز قدم زدم! ریه هایم شد از…


لذت صبحانه یعنی چای را دم داده باشم

دست هایت مثل نان گرم است در پیوند با……


تو هیچوقت نمیتونی…

قهوه سرد اقای نویسنده روزبه……


مرا هزار امید است و هر هزار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت چه بود غیر خزان‌ها اگر…


لایَنظُرُ إلی صُوَرِکُم!

ای ابوذر، تقوا اینجاست (و به سینه‌ی مبارکشان اشاره……


آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟

حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود شاهان کم التفات به حال گدا…