رعیتم و غم خرج کربلا رفتن

امام زاده آبادی ام جواب نداد!


واي بر تلخي فرجام رعيت پسری

كه بخواهد دلي از دختر يك خان……


کوه ها با همند و تنهایند

همچو ما همان تنهایان


من از لجاجت این روزگار میترسم

من از لجاجت این روزگار میترسم


اگر عمر من کفاف نداد

جنازه ام شب جمعه به کربلا برسد


دل من لک زده برای حسین

دست ما را به محرم برسانید فقط


چه باور کنی چه نه…

باید کشید دست


گاهی آدم بی قرار چیز های ساده است…

مثل هر شب مانده ام در حسرت یک شب……


این که اشکال ندارد تو شعارم بشوی؟

این که اشکال ندارد تو شعارم……


به سر هوای تو دارم از زمین سیرم

دلم شبیه درخت آن چنان پر از مهر است که سایه از سر…