یه گرفتگیه سمت چپ سینه م!

که دل صداش میکنم!


عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران

تن برون بردیم از این میدان ولی جان……


ما را به جبر هم که شده سربه راه کن

خیری ندیده ایم از این اختیارها


فراموش خواهی شد

چنانکه انگار نبودی


عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران

تن برون بردیم ازین میدان ولی جان……


برخی آدمها تو را خوب بلدند

مثلا می‌دانند کدام آجر ..


دل بادبادکی ست حصیری

آهی که می‌وزد دل ما را 


صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق!

دوستانی دارم بهتر از برگ درخت که دعایم گویند و دعاشان…


میان آن همه عاشق به یاد من هم هست…؟

شبی برابر آیینه با خودم گفتم