چرا پاییز هیشکی برنمیگرده ؟
به جمشید می گیم: سر معرکه مهمون نمی خوای دلمون گرفته؟
می گه: بابا کجاش دلگیره؟ نگا نارنگیا رُ، نگا نارنجیا رُ، به زبانِ حال با انسان سخن می گه. خرمالو رُ ببین.
می گم: جمشید نارنجی چیه؟ مهر، آبان، وای از آذر؛ چه جوری بگذرونیم امسالُ؟
تولد جمشید آبانه. خب معلومه خوشش می آد.
راه می ره می گه: دنیا یعنی محاسنِ پاییز. می گم: خب مثلا چارتا مثال بزن از این محاسن.
می گه دلبر لباس قشنگا رُ از توو گنجه در میآره، پایین کمی لخت، بالا کت و کلفت، آدم حظ می کنه.
می گم: اولا چشتُ در می آرما، دوما این که نصفش معایبه، حیف تابستون نبود که همهش لخت؟
یه چای می ریزه می ذاره جلومون، می گه: حالا دلبر هیچی، شبا رُ چی میگی؟
مگه تو خودت عاشق شبا نیستی؟ پاییز همهش شبه دیگه. نصف روز غروبه.
می گم: آقا ما دو سّاعت شب بسّمونه، زیادم هست. می خوایم زودتر بیدار شیم تموم شه.
یه چراغی می ذاریم اون گوشه تاریک روشن می شینیم ستاره می شمریم تا سحر چه زاید باز. می گه چایی از دهن افتاد.
جمشید اگه پاییز این قدی که تو می گی خوبه، چرا ما هر سال روز اول پاییز دلمون خالی می شه؟
همه به این زردی و نارنجی نگاه می کنن حالشون جا می آد، چرا ما بلد نیستیم؟
چرا همه رفته بودناشون رُ میذارن برا پاییز؟ چرا پاییز هیشکی برنمیگرده ؟
جمشید یه سیبیل نازک داره، سفید شده، خیــــلی ساله اینجاس،
همه ی پاییزای آسایشگاه رُ دیده. می گه: این درخت بزرگه نا نداره، وگرنه بهت می گفتم پادشاه فصل ها یعنی چی.
👤رادیو چهرازی