سخت است شکستن قفلهای زنگاری


مراقب دل ها باشد!

 

سخت است شکستن قفلهای زنگاری
صعب است سخن از عشق به میان آری
چه بسا رازها که به خلوت دل
به کنج غفلت خاطر خود رانی
رنج ها کشیده ای از دوری و فراغ
چه ساده به نگاهی از دل برون آری
چنان غرق در شعفی به یک اشارت یار
رها کنی دل و هم خرد ز هوشیاری

عجب فسونگریست این نازنین اتوار
چنین به غمزه کند توانگری . خواری
فزون شود عجبم که دیده ام دل و دین
به دو دست ادب .خود پیش می آری
امان ز سحر عشق و ز سویدای مهر
افسوس که سپَردن این ره تو ساده انگاری
فزون شودت اشتیاق دیدار همواره
چراکه مرتبت یار بنزد خود فزون داری

چنان به یک نگاه خیالی ببسته ای دل را
که از تجسم لحظه ای فراق بیزاری
چو به خویشتن باز آمدی دیدی
که تا ابد به زنجیر عشق گرفتاری
فروفتاده به چاه غربت هستی
وَ جان پی جانان و تو بر داری

مسحور سحر عشقی و ناتوان از دیدن
کدام راه بیراهست و کدام سوی بیداری
مگر از هفت خوان وصل بگذاری
وَ عشق را چراغ ره مقصود خود داری
برای وصال یار این کم نیست
که معشوق را بجز هدایتی مپنداری
کنون برای رسیدن به مقصد دل
باید گذشت از هر آنچه که داری
صفای سینه و عزم وصال یار
پیش بایدت گرفت طریقت عیاری

عارف شوی و زاهد و مرتاض هندوی
اینک که بر لشکر ریا تو سالاری
گم گشته ای در این دیر و بیهُده
تقلید کنی فقط عدا و طراری
اگر صفای سینه چنین است و عزم چنان
همان به که خود را میازاری

رسیده ای ولی نه به مقصود مُقصدها
به ظلمتگه دل باز آمدی باری
بیا و دل به چشمه انابه سپار
که می رود رو به سوی هوشیاری
کجاست سوی رسیدن؟ کنار خانه دوست
کجاست دوست؟ اندرون دل. آری….

👤 زهره طاهر(باران)