ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه


لای این شب بوها

پای آن کاج بلند


ماه می تابد و انگار…!

گرچه از فاصله ی ماه ز من دورتری ولی انگاه همین جا و همین…


در مذاق اهل دل روح افزاتر از نوشیم ما…

هیچکس ما را نمی آرد به خاطر ای عجب… یاد عالم می کنیم اما…


مادرم گفت حسین تکه کلامت باشد!

بچه سید نشدم دست خودم نیست ولی وسط روضه دلم گفت بگویم:…


هیچ!

من هیچم و تو در تمامِ هیچِ من همه……


دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

قانون روزگار چگونه است کین چنین درگیر جنگ تن به تنی…


تو آن التهاب بوسه ای…

که جز من هیچ کسی نمی تواند روی لب هایت آشیانه ای داشته…


فرقمان هم فقط در اینجا بود!

مثل تنهایی ِ خودم ساکت مثل تنهایی ِ خودم سر سخت مثل…