ای جان ! تو را به جان منِ خسته جان، بمان

ای جان! تو را به جان منِ خسته جان، بمان
دیگر بگو چگونه بگویم بمان؟ بمان!

از رفتنت همیشه خبر داده‌ای، ولی
یکبار هم بدون خبر ناگهان بمان

آغوش من به داشتنت گرم می‌شود
ای مرغ پر گشوده در این آشیان بمان

می‌میرم از حسادت خندیدنت به غیر
از چشم‌های هرزه‌ی مردم نهان بمان

دلتنگ و دل سپرده، دل‎آرام و دل‎فریب
ما را چنین بخواه و خودت آنچنان بمان

مجید ترکابادی

مجموعه غزل “از تو چه پنهان”

زمیم