ما نمیگیم خدای معرفت باشید

اما اونقدری با معرفت باشید..


ما را به جبر هم که شده سربه راه کن

خیری ندیده ایم از این اختیارها


اینجا تمام حنجره ها لاف می زنند

هرگز کسی هرآنچه که می گفت، آن……


از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم

هنوز پیرهنم را نشسته می پوشم


آنجا بدون من چگونه است؟

کاش آنجا بدون من مثل اینجا بدون تو……


دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود


غلام دولت آنم که پای بند یکیست

به جانبی متعلق شد از هزار برست


عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران

تن برون بردیم ازین میدان ولی جان……


بی تو مهتاب شبی باز ..

ولش کن دیگر !!