تو نیستی؛
و شادی
سال هاست مقیم وادی مُردگان شده است!


تو نیستی؛
و شادی
سال هاست مقیم وادی مُردگان شده است!
اینک،
به گورستان ما رسوخ کن !
این حیات مرگ آلود ،
به اعجاز مسیحایی تو محتاج است …

 

(( چه سود که من نام تو را فریاد بزنم))

بی تو اما من پرنده نیستم
من چگونه از بال و پرواز درون رویاهایم بگویم
وقتی تو همراه من نیستی
من حتی خودم را نمی فهمم
چه رسد به اینکه بالی داشتم
برای پروازی بر فراز رویاهایم
من بی تومی میرم
بی تو فقط جسمم می ماند
بودن و برای تو ماندن
برای تو تابیدن و
ذوب شدن

برای چشم های عسلی رنگت
اشک هایت را همینطور خرج نکن
حتی من اشکهایت را هم می خواهم
قطره به قطره اشکهای ذلالت
زیبای بیکرانت را دو چندان می کند
وقتی اشک می ریزی بیشتر از من دل می بری
چهره ی تابناکت مرا به سوی تو فرا می خواند
نگاهت بیشتر مرا عاشق می کند
ولی این را هم می دانم
که نگاهت پیاده است آن جا
منتظری تا دستهایمان به هم برسد
و در همدیگر قفل شوند
دستهایمان هم به هم رسید
اما قلب هایمان برای هم نبود

قلب من
غرق شده،
نفهمیدی
من غرق شدم،
در میان اشک های که می ریختی اما
نفهمیدم اشک هایت هم برای من نیست
اشتباه کردم
من خود را درون چشم هایت دیدم
فکر می کردم با من هستی
ولی قلبت
خیالت
آرزوهایت
با من نبود
ولی کجا بود؟
نمی دانم….!
چه سود که من نام تورا فریاد بزنم
دیگر برای تو شعر بگویم
وقتی
زیر آب
می میرم
آری زیر آب می میرم
اگر نام تو غرق شود
نام تو غرق شد
هنوز در گوشه ی قلبم نامت هست
پس نام تو هنوز با من است
ولی افسوس نام من با تو نیست
پس چه سود که نام تو را فریاد بزنم

👤 فرهاد راد

تیم هنری زمیم