مرا از دور تماشا کن ، من از نزدیک غمگینم
دیگر سیبی نمانده
نه برای من
نه برای تو
نه برای حوا و آدم
…
ببین!
دیگر نمیتوانی چشمهام را
از دلتنگی باز کنی.
حتا اگر یک سیب
مانده باشد
رانده میشوم.
…
سیب یا گندم؟
همیشه بهانهای هست.
شکوفهی بادام
غم چشمهات
خندیدن انار
و اینهمه بهانه
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشتهام.
زمین نه،
نقطه نقطهی تنت.
…
بانوی زیبای من!
دستهای تو
سیب را
دلانگیز میکند
عباس معروفی