باید از سمت خدا معجزه نازل بشود
تا دلم باز دلم باز دلم دل بشود
تا همین چشم پر از روزن امید شود
شاید امید از آن معجزه حاصل بشود
کاش یک بار بفهمد که دلم می شکند
تا زمان بگذرد و تجربه کامل بشود
نیست دلدار که هر شب قدحم تازه کند
تا قدح بر لب او سرزده مایل بشود
یار من رفت بماند که چه حالی دارم
حال من با نم اشکم به سحر گل بشود
ترسم از این شده آنقدر دو چشمم دریاست
گونه ام گود شده مرتع  ساحل بشود
گرچه شعرم همه ترسیم می و معشوق است
مانده تا شاعرتان  بلبل محفل بشود
یکنفر کاش بیاید دل هومن ببرد
تا مگر این دل من صاحب منزل بشود

مهدی ازوج