گفتم آقا سلااااام… اشکم ریخت!


گفتم آقا سلااااام…
اشکم ریخت!

 

 

غربت کنارو باور تنها کنار شد
وقتی خدا مجاور چشمی قرار شد

رفتم کنار گنبد و باران دل شدم
دیدم تمام درد و غمم خود فرار شد

آهو شدم برای امامی که گفته اند
صیادهم پیش رضا(ع) چون شکار شد

دور ضریح و پنجره فولاد دیده ام
خلقی که ذوق طوافی دچار شد

چونان کبوتر حرمی با تمام شوق
جلدی شدم به دیده ی عشقی که یار شد

باب الجواد و اذن دخولی و بعد از آن
حال و هوای دلم چون بهار شد !

👤شقایق سرحدی

ای حرمت ؛ به زبهشت برین
نور ببخشد بقمر از زمین

فرض که دنیا شُوَد انگشتری
صحن جوادت (ع) بُوَد اورا نگین

گرچه وفا نیست به دنیا دگر
لیک نگینش ؛ عجبا باثمین

در همه اوقات ملایک نزول
بر دِرِ دربار تو چون خادمین

طلعت خورشید زمشرق زند
بوسه به بامت بزند تاپسین

چشم دل از هرکه تماشا کند
شک نکند نور خدارا یقین

زهره بشب شمس بهنگام روز
شمس ضحارا بشوند همنشین

سوره دهر نقش ضریحت شده
شان علی(ع) در دل او شد عجین

بال ملایک چه بساط رواق
جای سجودی شده برمتقین

نوش کنم آب بقا در حرم
گر چه نمانم بجهان در سنین

طوف ضریح تو چنان کعبه است
هست حدیثی زرسول امین (ص)

خوش بتو گمنام سرودی غزل
هرکه بخواند بدهد آفرین

👤 احمد رشیدی مقدم