آهنگ محتسب!

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را گفت: هشیاری بیار،…


آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن…


که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمی‌کنــــم…


چه کند بنده که بر نفس خودش فرمان نیست

من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم که گلی همچو رخ تو به همه…


ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه


لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی…

گریه و خنده آهسته و پیوسته من همچو شمع سحر آمیخته با…


شده آيا که غمی ریشه به جانت بزند؟

شده در خواب ببینی که تو را قرض کند؟ بروی وَهم شوی تا که…


نیمم آتش سوخت

نیم دیگرم را باد برد


ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر

زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم متصور نشود صورت و…


ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار……