آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد می سپارد جان


فراموش خواهی شد

چنانکه انگار نبودی


از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم

هنوز پیرهنم را نشسته می پوشم


آنجا بدون من چگونه است؟

کاش آنجا بدون من مثل اینجا بدون تو……


دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود


غلام دولت آنم که پای بند یکیست

به جانبی متعلق شد از هزار برست


بی تو مهتاب شبی باز ..

ولش کن دیگر !!


ای بر پدرت دنیا..

بخشی از دکلمه صحنه از علیرضا……


خوشا قفس

خوشا پری نداشتن


وقتی میفهمی یه نفر وابسته‌ت شده

رگه هایی از دگر آزاری و سادیسم ..