از بس گلایه و غم از روزگار دارد
آیینه روزگاری است، گرد و غبار دارد

 


 

از بس گلایه و غم از روزگار دارد
آیینه روزگاری است، گرد و غبار دارد
هر عابری در این شهر یک مرده ی عمودی است
این شهر تا بخواهید، سنگ مزار دارد
این آسمان بعید است، بی روشنا بماند
از بس ستاره های دنباله دار دارد
غم های بی نهایت، عشاق بی کفایت
من بی حساب دارم، او بی شمار دارد
در عین سر به زیری، سر مست و سربلند است
چون تاک هر که خانه بالای دار دارد
عشق اناری ام را از من ربود دارا
من عاشق انارم، سارا انار دارد

 

👤 سعید بیابانکی

 

جسم من تابوت روح خسته ام
مرگ را با خنده می خوانم کنون
دیدی آخر زخم کاری ات گرفت
عاقبت بگذشتم از مرز جنون
.
پیچ غم ها حلقه زد بر گردنم
ضجه بر حال خرابم می دهند
بگذرید از این غریب بی پناه
آه این غم ها عذابم می دهند
.
با تنی مجروح از تیغ بلا
لاشه ی غم را به دوشم می کشم
خسته در مرداب تنهایی خویش
خواب را بر چشم و هوشم می کشم
.
تا از این دردت رهایی یافتم
درد دیگر بر دلم در می زند
بی وفا عشق تو بر شب های من
بعد زخمی زخم دیگر می زند
.
داستان ها دارم از تنگ غروب
لحظه هایی که نفس در سینه مرد
انتظار تو مرا ویران کنان
تا سقوط مرگ در اندیشه برد
.
جسم و روحم با غمت آمیخته
زنده بودن هم برایم شک شده
سنگ قبر شخصی من را ببین
مرده من نام تو بر آن حک شده
.
آه روزی هم سراغم را بگیر
سنگ قبرم را به اشکت پاک کن
شاید این تقدیر غم بار من است
عشق من را زنده زنده خاک کن

 

👤 سپنتامینو

 

تیم هنری زمیم