از ما
چه به جا می‌ماند؟
مشتی خاطره
در برهوت یاد ها 🙂


از ما
چه به جا می‌ماند؟
مشتی خاطره
در برهوت یاد ها 🙂

غزل جان! تشنگی های مرا هرسو سراب است
حقیقت چیز دیگر چهره ام پشتِ نقاب است

غزل جان! عکس های یادگاری خاطرت هست؟
از آن هایی که ژستِ خنده با میخی به قاب است

غزل جان! من نبودم انتخابش با تو باشد
یکی بردار از آن هایی که در دستم کتاب است

سرانگشتی بچرخان واژه ها را زیر و رو کن
بگو چیزی که وقتم تنگ و گاهِ ارتکاب است

گناهم را تو می دانی ولی با کس مگو هیچ
اگر گفتی، بگو؛حالا که دیگر رفته، خواب است

برایم گریه کن! جوری که دلتنگم برایت
نگاه التماسم روی خطّ ِ بی جواب است

غزل جان! کاسه ی صبرم ترک دارد که خالیست
صبوری کن صبوری کن مگو، وقت شتاب است

غزل جان! این که پرسیدی چرا گفتم غزل، کیست
غزل، سرمشقِ آخر، آخرین فصلِ کتاب است

برای(بی نشان) فصل الخطاب و آخرینی
نبودم را بمان! این آخرین فصل الخطاب است

👤شمس الدین عراقی