همان حکایت جامانده ها و راهی ها

 

به روشنای تو زل میزند سیاهی ها
شبیه غبطه جامانده ها به راهی ها
به جز سلام به تو ، آن هم اکثرا از دور
چه کرده ایم در این عمر از تباهی ها؟
به پیشگاه شما سر به زیر می آیم
به سربلندترین شکل عذرخواهی ها
دو لنگه درب حرم باز ، مثل آغوشت
همیشه هست پذیرای بی پناهی ها
دوباره باید ازینجا به جاده زل بزنم
همان حکایت جامانده ها و راهی ها

👤هادی جانفدا

 


 

نشسته سایه ای از آفــــــــــــتاب بر رویش

به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش

ز دوردست‌، سواران دوباره می‌آیند

که بگذرند به اسبان خویش از رویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش

کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می گرید

کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش

هــــــزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست

که این غریب ، نهاده است سر به زانویش

کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است

کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش

نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش

کسی است وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش

عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری

به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

👤فاضل نظری

 

تیم هنری زمیم