اولش عاشقِ همه یِ چیزهایی میشی که برات تازگی دارن؛


دوست داشتن یک نفر ، مثل نقلِ مکان کردن به یه خونه‌ست…

اولش عاشقِ همه یِ چیزهایی میشی که برات تازگی دارن؛

هر روز صبح از اینکه میبینی این همه چیز بهت تعلق داره حِیرانی،

بعد به مرورِ زمان، دیوارها فرسوده میشن،

چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده میشن

و میفهمی که عشقت به اون خونه به خاطرِ کمالش نیست؛
بلکه به خاطرِ عیب و نقص هاشه!
تمامِ سوراخ سُنبه هاش رو یاد میگیری،

یاد میگیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده،

کلید تویِ قفل گیر نکنه،

یا دَرِ کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه!

اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مالِ آدم میکنن…! 🙂

happybirthday to you ❤️
تولدت مبارک 🙂 رنگی رنگی 🎂

خانه ام کجاست
شاید از پس ان ابرها که میایندومیروند
پشت ان کوه هاکه هیچ گاه ندیدمشان
ومیدانم که هیچگاه هم نخواهم دید
خانه ی من رمیده است
خانه ی من هویت من است
ومن هیچگاه ندانسته ام هویتم کجاست
خوب میدانم که چرا رفتنیم
اما هرگز نفهمیدم که چرا امروز هم ماندنیم
وخدا اگر دوستم میداشت چرا
منزلم را تا اسمان فاصله ساخت
واگر دوستم میداشت چرا از کنارش راند مرا
وبه زمین تبعیدم کرد
من اینجا گمشده ام
خوب میدانم خانه ام در همین نزدیکیست

ولی بهتر میدانم که هرگز نمیابمش

حتی اگر زیر ان درخت سیب باشد


خانه ام ابری ست

یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد میپیچد.

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من!

آی نی زن که تو

را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه ام ابری ست اما

ابر بارانش گرفته ست.

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،

من به روی آفتابم

می برم در ساحت دریا نظاره.

و همه دنیا خراب و خرد از باد است

و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود

راه خود را دارد اندر پیش.

👤 نیما یوشیج

تیم هنری زمیم