از بس گلایه و غم از روزگار دارد

از بس گلایه و غم از روزگار دارد آیینه روزگاری است، گرد و…


نشست تو ماشین، دستانش می لرزید

نشست تو ماشین، دستانش می لرزید، بخاری رو روشن کردم گفت:…


ما از آن خداییم ..

و به سوی او باز میگردیم!


سارق کاردان من! 

این همه را گذاشتی  خواب مرا ربوده……


وز تار امید عمر ما پودی کو

از آمدن و رفتن ما سودی کو


میخواستم پر وا کنی در من

آبی ندیدی آسمـانم را ...


دلتنگی ات پیچکی شده

طناب دار می‌آویزد!


عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران

تن برون بردیم از این میدان ولی جان……


فراموش خواهی شد

چنانکه انگار نبودی


اینجا تمام حنجره ها لاف می زنند

هرگز کسی هرآنچه که می گفت، آن……